محل تبلیغات شما

می خواهم بنویسم، چشمهایم نمی گذارند، زل زده اند به تلویزیون، اشکهای ر از همیشه ،بی قرار بی قرار، استادی که با بغض از  شاگرد می گوید، دوستی که در عزای همکلاسش  خود شمع می شود. دختری که زمزمه می کند : شک ندارم مادر، در همان چند لحظه حادثه نیز،، در حال مادری کردن برای هم پروازی هایش بوده است و پدری که سرگشته،  میان آوار، دنبال چشمان فرزند می گردد.

ناگاه بامداد معلق
فریاد زد دریغ
جغدی
خنجر کشید بر رخ خورشید در ستیغ
در چشم راه،  هیبت صحرا به هم شکست
در سوگ سرو، حضرت صهبا به خون نشست

دفترم را می بندم و از پنجره بیرون را نگاه می کنم، غروبی تلخ و غباری که پهن شده است کف خیابان 
چراغ سوسو می زند و پرنده ای بر سیم برق می نالد. 
امشب دل هموطنانم ، زورش به سرما می رسد؟ 
بروم بر مژه باران دخیل بندم که از این همه مصیبت ایمانم سست نشود. 
تلخی کم نمی آورد! 
پای اشک مادری که رد آتش بر آسمان، چشم دلش را می سوزاند و بهت پدری که مهیب انفجار جانش را می گیرد. 
حالا هم انتظار سیلی که در راه است، تا شانه از دست دختر بلوچ بد و تن حرا را بلرزاند
هنوز جنازه های کرمان روی دست بغضم مانده است که مرا می کشانند به دالانی سیاه و سفیری شوم ، پروازی که شماره ندارد و هیهاتی که پایان
هم سو با سووشون مردمان سواد کوه
"نماشونِ سرا مه ونگه ونگه" 
در این هیاهو و لابلای آن همه تصویر بی اجازه، 
نگاهم که به چشمهای معصوم  بچه ها می افتد، آتش می گیرد آن همه خاطره و خیال
چه می دانستیم همه چیز را برای حسرتمان می گذارند و اینگونه سهمگین می روند
از آن دیدار تا این هیهات، هیهات
چه زود همه چیز می شکند، خرد می شود، فرو می ریزد و می ماند نگاهی مات، دستهایی مشت شده برسینه، قلبی که دیگر رمق تپیدن ندارد و فاجعه ای که ویران می کند هستی یک قبیله را
تاوان این فراق را نه ابر می تواند بدهد نه مهتاب
خدا نکند حالتی پیش آید که از درد نتوانید داد بزنید، نتوانید بدوید، نتوانید قد راست کنید و حتی نتوانید باور کنید آنچه را که بر سرتان آمده است در این زمهریر
آن آدینه آبی که نقل بود، هلهله و شاباش، تن می دهد به این چهارشنبه سیاه که  سوگواران جهان با او کل می کشند و خاکستر بر آشیانه قاصدک می پاشند.
و حالا صحرا مانده است و یک آینه شکسته در آغوش  نو عروسی بی شاباش 

با یاد رستگاران
آواز می خواند باران
رقص عروسی در آتش
می سوزد 
بر منظردماوند، آرش

این نوشته پایان ندارد. 
دی ماه تلخ 1398

#عصرانه_های_گفتگو 
#دبامداد_معلق
#محمد_پوردامغانی

عصرانه های گفتگو/بامداد معلق

عصرانه های گفتگو / فانوس

نتوانید ,های ,بی ,ندارد ,هم ,گیرد ,را می ,می گیرد ,همه چیز ,آن همه ,می کند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ALONE BUT ALIVE پرسش مهر98